حلقه ای از زنجیر!
اولین تجربه ای که نظرم را در بدو ورود به آمریکا جلب کرد احساس تک تک افراد یک گروه کاری بود که تازه موفق به ساخت یک دستگاه جدید شده بودند و برق شادی از چشمان تک تک آنها موج می زد.
از یکی از آنها پرسیدم سود شخص شما از این پیشرفت چیست؟ گفت امروز احساس کردیم که سه سال از عمرمان مفت هدر نرفت.
پرسیدم آیا از امروز حقوق بیشتری دریافت خواهید کرد؟ گفت حقوق ما ثابت است و مطابق استاندارد دولتی بالا می رود. گفتم ولی شما همان کارگری بودید که هستید! گفت: اولأ من از اول قبول کردم که اینکاره باشم ، دوم اینکه احساس رضایت در زندگی بسیار مهمتر از دریافتهای کوتاه مدت است. ما حلقه ای از زنجیره انسانهای مفید ایالت متحده آمریکا هستیم و لذا ما هم به اندازه مسئولان این زنجیره مهم هستیم.
وقتی این کارگر اسم ایالت متحده آمریکا را می آورد احساس کردم با غرور خاصی اینکار را میکند. با خودم گفتم اگر این کارگر حتی خودش این حرفها را بلد نباشد و از رسانه ها و یا افراد همکار یاد گرفته باشد همین که به آن ایمان دارد و مطابق آن عمل میکند کافی است که چنین شرکت هایی را آنچنان موفق کندکه در دنیا رقیب نداشته باشند.
از آنطرف وقتی به مسئولان آن پروژه نگاه می کردم و می دیدم که هیچگاه خود را مهمتر از دیگر کارگران نمی دیدند و از ته قلب خود اعتقاد داشتند که دیگر کارگران هم با اندازه آنها در انجام کارها مهم هستند نظر آن کارگر را کاملأ می پذیرفتم.
هیچ کسی آنها را دکتر ، مهندس یا پروفسور لقب نمی داد. همه همدیگر را به اسم کوچک صدا میزدند. هر چند حقوق مسئولان پروژه بالاتر بود ولی مسئولان از نظر تحصیلی، تجربه و مقدار کارکرد آنقدر بالاتر بودند که حتی یک نفر به خود اجازه اعتراض، غر زدن و یا غیبت نمی داد.
یادم نمی رود که مسئولان آن پروژه بعد از تکمیل پروژه در یک سخنرانی چنان حرف می زدند که انگار خودشان هیچ کاری نکردند و همه زحمتها را کارگران دیگر کشیدند. در حالی که خودم شاهدبودم که آنها از همه بیشتر زحمت کشیدند. این حرفها تعارف هم نبود زیرا آنها هرگز در کار تعارف ندارند و بسیار جدی هستند.
در نوشته آینده نحوه انتخاب رئیس یک گروه بزرگ کاری را مینویسم که بسیار برام آموزنده بود.