به نام حق

اصالت پلاستيكي....

 پيش تر در همين وبلاگ مقاله اي درباره مرگ برندها در ايران  ارائه شد كه موضوع آن پايان يافتن عمر تجاري و اقتصادي  چند شركت و كارخانه بزرگ در ايران طي سي چهل سال گذشته بود، در ان گفتار به طور اجمالي ، اما گويا، يكي از مفصل ترين معضلات فرهنگ كاري جامعه ما را مطرح شد، معزلي كه آنقدر بزرگ هست كه بتوان چندين جلد كتاب در مورد آن مطلب نوشت ، بررسي علل چنين پديده اي كه عمدتاً در ممالك به اصطلاح جهان سوم به وقوع مي پيوندند يك بررسي جدي و عميق مي طلبد ، اما علت اين ارجاع و شروع اين بحث سفري بود كه چند وقت پيش به شهر زادگاهم بروجرد داشتم ، براي من كه در شهر خودم زندگي نمي كنم تغييرات كاملاً مشهود و حساسيت برانگيز است، برخي از اين تغيرات كه در واقع تخريب هستند ،بسيار تلخ و ناگوارند.

زماني كه محصل بودم بروجرد دو تا دبيرستان قديمي و معروف بنامهاي دبيرستان بحرالعلوم و دبيرستان امام خميني ( پهلوي سابق) داشت ، دبيرستان بحرالعلوم رشته رياضي فيزيك بود و دبيرستان امام درآن رشته علم تجربي تدريس مي شد، دبيرستان امام علاوه بر سابقه علمي داراي بنايي تاريخي ، زيبا ، بزرگ با امكاناتي به مراتب و به نسبت پيشرفه تر از مدارس كنوني بود، دبيرستان بحرالعلوم كه محل تحصيلم بود ، اگر چه از لحاظ بنا و ساختمان هويت خاصي نداشت و چند بار مكانش جابجا شد، ولي اغلب معلمان شاخص و برجسته شهر در همين دبيرستان درس خوانده بودند، معلماني كه دبيرستان بحرالعلوم را به جايگاهي رساندند كه در دهه شصت چند مرتبه عنوان بالاترين درصد قبولي در آزمون سراسري آن سالها را در كل كشور به دست آورد  بطوريكه در يك سال چند تقريباً 85% دانش آموزان فارغ التحصيل  دبيرستان به دانشگاه هاي دولتي و تراز اول در رشته هاي برتر مهندسي و پزشكي راه یافتند  و آن روند تا چند سال هم ادامه پيدا كرد، اگر چه دانش آموزان آن سالها پر تلاش و جدي بودند و تجربه انقلاب و جنگ را باهم  داشتند ، ولي نقش معلمان و مدرسان دبيرستان بحرالعلوم نيز در تربيت و آموزش جوانان آن سالها بسيار پر رنگ و تعيين كننده بود ، يادم مي آيد معلم هندسه اي داشتيم كه به لحاظ سواد ، جديت و وقت شناسي شاخص و شناخته شده شهر بود ، يكي از خصوصيات بارز آن معلم زمان بندي ارائه مطالب و پرسش و پاسخش بود و آنرا طوري تنظيم مي كرد كه درست چند لحظه پس از پايان صحبتهايش زنگ مدرسه به صدا در مي آمد، ولي همين معلم  وقتي روزي وارد كلاس شد و ديد كه يكي از ميزهاي كلاس شكسته است ، درسش را رها كرد و حدود نيم ساعت از وقت كلاس را با لحني جدي و  در عين حال دلسوزانه صرف تنبه بچه ها كرد ، از زندگي و گفت و رسم و راه آن و اينكه زندگي واقعي و اجتماعي فراتر و مهمتر از تعاريف ، قضيه ها و حل تمرينهاي هندسه است و البته بودند معلمان شريف مؤثر ديگري كه از  گنجينه ها و منابع فرهنگي و هويت شهر محسوب مي شدند.

و اما ...

حالا از دبيرستان امام خميني با آن بناي زيبا و قديمي پس از جرح و تعديلهاي متعدد و بازسازيهاي نابخردانه كه طي اين سالها بر آن حادث شد و پس از تبديل شدن به دبيرستان دخترانه سايه اي از آن بيش نمانده كه شايد تا چند سال ديگر آن سايه هم محو گردد و از دبيرستان بحرالعلوم كه هويت و اصالتش به وجود معلمان برجسته و شاگردان ممتازش بود و زماني جزء افتخارات شهرمحسوب مي شد ، با تولد مدارس نمونه ، تيزهوشان و انواع مدارس غير انتفاعي جز  نامي و خاطره اي درخشان اثري نيست.

 البته اين بدان معني نيست كه پيشرفت درسي جوانان شهر متوقف شده و به تحصيل علم و دانش متمايل نيستند، يقيناً حالا نسبت به گذشته امكانات آموزشي بيشتري در اختيار هست و بالطبع موفقيهاي قابل ملاحضه اي براي دانش آموزان و محصلان و دانشگاهيان حاصل شده ولي يك چرا هست كه بي پاسخ مانده.

چرا براي هر حركت رو به جلويي مسيرهاي گذشته و سر راه را ويران مي كنيم ؟ گرچه در بسياري از موارد حركت رو به جلويي و جود نداشته و فقط و فقط ويرانگري و تخريب بوده و بس.

  نمونه ديگر اين وايرنگري ، تخريب ساختمان شهرداري بروجرد واقع درميدان اصلي شهر( ميدان شهداء) با قدمتي نزديك به هشتاد سال بود كه بر اثر زلزله سال 85 برج آن آسيب ديد. حداقل كاري كه مي شد انجام داد حفظ آن به عنوان بنايي تاريخي  بود  ولي بر اثر بي تدبيري و عدم دلسوزي و بي مسئوليتي مسئولين وقت به بهانه ساخت بنايي جديد و مدرن همه آن هويت هشتاد ساله كه پر از خاطره بود يكشبه به خاطرها پيوست.

 مواردي نظير آنچه كه ذكر شد نمونه بارز نابود كردن فيزيكي و معنوي هويت و گذشته فرهنگ است، ويران كردن و كم توجهي به بناهاي قديمي و از بين برن اعتبار و جايگاه يك مدرسه قديمي و خوش سابقه عوارض سنگيني براي جامعه خواهد داشت كه آثار آن در آينده آشكار خواهد شد و قسمت زيادي از آن آينده، اكنون شده است. يكي از مهمترين پيامدهاي اين ويرانگري گسست بين نسلهاست كه خود تبعات معتنابهي دارد.

 وجود مدارس ، دبيرستانها و دانشگاه هايي با قدمت بالا و پرسابقه ، پشتوانه و منابع تغذيه علمي و فرهنگي يك جامعه هستند و در صورت نبود و كمبود اين منابع،  فقر علمي و فرهنگي حادث مي شود و آثار آن در شاخه هاي مختلف ، دانش ، صنعت ، اقتصاد ، تجارت ، بهداشت و رفاه و ... بارز خواهد شد.

اگر مكانهاي قديمي و تاريخي يك شهر ، سالم و سرپا باشد ، يك پدر و مادر مي توانند گاه گاهي دست فرزندشان را بگيرند و به آن محل ببرند و بگويند كه من در اين مكان قدم ميزدم ، بازي مي كردم ، درس مي خواندم ، زندگي مي كردم و  فرزند هر وقت در هر زماني و هر موقعيت پا در آنجا بگذارد بي اختيار و در ناخودآگاهش ممكن است احساس دلبستگي كند و در ذهن و تخيلش هويت      گذشته اش را بازساري و براي بقاي آن تلاش كند.

بي شك يكي از علل پديده هايي نظير " مرگ برندها"  و نابودي نامهاي تجاري ، شركتها و كارخانه ها ، ريشه هايي در بحران هويت دارند ، به ندرت پيش مي آيد كه شركتي ، موسسه اي و يا كارخانه اي در كشور ما عمري بالاي 50 سال داشته باشد.

البته جاي تحقيق و بررسي زيادي وجود دارد ولي به نظر مي رسد عمر اغلب شركتها ، كارخانه ها و حتي كسب و كارهاي معمولي با جابجايي نسلها به پايان مي رسد كه محرك آن علاوه بر وجود شرايط اقتصادي و سياسي خاص در هر دوره ، عدم  درك متقابل نسلهاست. كمتر ديده مي شود كه فرزندي حرفه پدرش را پيش بگيرد.

 راستي چه عيبي دارد كه يك حرفه ، يك  كسب و كار كوچك چند نسل پياپي در يك خانواده به حيات خود  ادامه دهد ، در حاليكه  شغل و منبع در آمد نسل فعلي چه به لحاظ در آمدي و چه به لحاظ موقعيت اجتماعي به مراتب پايين تر از گذشته است.

  كارخانه اي كه با صرف وقت ، هزينه و  تلاشي زياد و طاقت فرسا متولد مي شود چطور به راحتي يك آب خوردن از صحنه حيات پاك ني شود، چرا نسل امروز اين همه به گذشته بي اعتناست ، چرا فرزند نمي خواهد  و يا نمي تواند كارخانه پدرش را اداره كند ، چرا نمي داند كه آن كارخانه ، آن شركت ، آن دكان و آن مزرعه داراي شخصيت ، حيات و هويتي است كه بايد براي بقاي آن كوشيد.

تجدد، نوسازي و آفرينش وظيفه مهم بشر است ، خانه اي را كه بنيانش سست شده و اميدي به بقاي آن نيست بايد ويران كرد ولي هر خانه قديمي سست بنيان نيست، فقط كمي مراقبت و توجه مي خواهد. نابود كردن يك بناي قديمي ، نابود كردن هويت يك مدرسه قديمي ،نابود كردن  گذشته است ، جامعه بدون گذشته در معرض خطرات بسياري است كه كمترين بهاي آن عدم درك و شناخت نسل جديد از نسل قديم است.

حفظ ميراث فرهنگي فقط نگهداري و مرمت چند بناي تاريخي و  يكي دوتا آثار باستاني براي جلب توريست و كسب منافع اقتصادي نيست، حفظ يك مدرسه يك فرهنگ غني يك مراسم پسنديده يك اصالت ، فراتر از حفاظت از چند قطعه آجر و چند تكه تخته پاره قديمي است ، خوب و بد فرهنگ گذشتگان را بايد شناخت ، بديهايش را در كتابخانه ها و موزه نگه داشت و خوبي هايش پاس داشت و براي ارتقاء آن تلاش كرد...

اما

افسوس كه ما آدمهاي اين دوره به چيزهاي بدي عادت كرده ايم.

ما عادت كرده ايم كه باغچه هاي گل را خراب كنيم ، اتاقي محقر در آن بسازيم ، در گوشه آن اتاق محقر يك دسته گل مصنوعي با عطر شيميايي بگذاريم و از اينكه آن گل مصنوعي چقدر شبيه به يك گل واقعي است لذت ببريم و تحسينش كنيم.

چيزهاي اصل را دور ميريزيم و  بعد  بدل  آن را از بقالي محل مي خريم و در طاقچه اتاق مي گذاريم و با چشماني پر از حسرت به مجسمه آن اصالت مرده خيره مي شويم، حالا ، خيلي وقت است كه به اصالتهاي مصنوعي و پلاستيكي عادت كرده ايم.

                                                                                                       حق يارتان