در ریاضی و کاربردهای آن یک قاعده ای هست که نحوه رفتار پدیده ها را در حالت حد مکانی یا زمانی مطالعه میکنند. این حالت حد ممکن است اصلا رخ ندهد ولی در حل مجهولات خیلی راهگشاست. اگر بخواهیم معادلسازی دینی کنیم، بسیاری از مفاهیم شفافتر میشوند. مثلا بگوییم اگر همه یا هیچکس این کار را بکنند چه اتفاقی رخ میدهد. مثلا اگر همه به معنی رایج مسجد رفتن و دعا و نماز و قرآن خواندن عابد یا مؤمن شوند کافی است و مشکلی ایجاد نمیشود؟ عالم، جاهل، راننده، بنا، سارق، عاشق، ....؟ این نوع شبیه سازی، اهمیت ایمان و عمل صالح (فعالیت محبت و دوستی و آرامش آفرین و سازگار- همان سیستمی و یکپارچه در عین استقلال نسبی {چشم و گوش و بینی و قلب و ریه و معده و ... }) همزمان را خوب روشن میکند. دعا و درخواست کردن از خدا یا توسل به پیغمبر و ائمه هم همینطور. اگر یکی از ما درخواست کند که خودت را از کوه پایین بیانداز، شک نمیکنیم که طرف عقل ندارد. بدون تلاش و توشه اندوزی و فکر و استفاده بهینه از منابع، درخواست حل مشکلات را کردن هم همین حکم را دارد. نعوذ با... حکمت خدا را به اندازه خودمان هم نمیدانیم. از آنطرف هم اگر خدا، به عنوان مطلق همه چیز در همه جا و همه وقت و برای همه کس، جایگاه نداشته باشد و دستگیری نکند، امید و خوش بینی که در کوه و کتلها و عقبه های زندگی لازم است، معنی خود را از دست میدهد.

بعد از نماز عشاء به کتابفروشیها سر زدم و یک کتابفروشی به نام دارالزمان را پیدا کردم که طبقه اول فراورده های روی CD و ویدئو و دیگر فرمتهای کامپیوتری را داشت و در طبقه دوم کتابها عرضه میشد. ظاهرا بزرگترین فروشگاه نزدیک حرم است. میانگین قیمت کتاب جلد سخت، 40-30 ریال است. دنبال کتاب فتوحات مکیه بودم که نداشت. دوستان خرید کرده بودند؛ بعضی میگفتند مدینه ارزانتر از مکه است و بعضی قبول نداشتند و بحث و جدال شروع شد. صحبتها را قطع کردم و توافق کردیم از هر 10 حرفی که میخواهیم بزنیم 5 تا را نزنیم و این را نمود تحول در مکه بدانیم.

پنج شنبه 5/10/87  (هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت)

دیشب خواب دیدم رفته ام بیمارستان ولی یادم نیست برای چی. یک خانمی گفت حالا که آمده، جراحی کنید مواد اضافی را در بیاورید. بیهوش هم نکردند چون داخل بدنم را میدیدم. آخرش بود که میخواستند شکم را بدوزند همین خانم گفت دور و بر قلب یک سری چربی هنوز مانده، آنها را هم تمیز کنید. به یاد شعر حافظ راجع به خنده می و طمع خام افتادم(دیوانه عشقت را جایی نظر افتادست/کانجا نتواند رفت اندیشه دانایی).

صبح در مسجدالنبی یکی از دوستان دانشگاهی را دیدم. اوضاع و نگرشها و مشکلات را شبیه هم میدیدیم و او هم در حال نوشتن خاطرات خویش بود. قرار شد برای همدیگر بفرستیم. در ساختمان بعثه مجبور شده بود پست و مقام و شأن خودش را بروز بدهد تا بالاخره 8-7 نفری که در دفتر کار استراحت میکردند، زحمت بکشند راهنمایی کنند. با یک طلبه جوان تاجیکی مبلّغ مواجه شده بود که میگفته الحمد... در تاجیکستان همه پاک هستند و شیعه وجود ندارد. پس از صحبت کردن با هم دوست شده بودند؛ واقعا اگر درست کار کنیم آدمها قابل اصلاح هستند و از قلب دشمن هم میتوان نیرو جذب کرد. بعد از اتمام نماز دو نفر روحانی ایرانی و سنی که احتمالا عربستانی بود (چون از این طنابهای بافتنی روی سر داشت) را دیدم که با هم صحبت میکردند و چهره ها نشانی از عبوسی نداشت؛ آنقدر خوشحال شدم. سرفه کردنهای اکثر قریب به اتفاق زوار ادامه دارد و در هنگام نماز شدیدا محسوس است. در مسیر بیرون هم آب دهن و خلط مشکلی جدی ایجاد کرده است و خیلی ها رعایت نمیکنند؛ سعی میکردم این منظره های زننده را حتی المقدور با کف کفش محو کنم. شاید یکی از روشهای کنترلی توزیع دستمال کاغذی و افزایش تعداد سطلهای زباله در نقاط مختلف محدوده است. برای خروج، از جلوی قبر پیغمبر رد شدم که محوطه مملو از جمعیت زائرین با اکثریت سنی بود و شرطه ها هم توقف و نزدیک شدن را کنترل میکردند. عشق به بنیانگذاران مکتب بطور خاص و افراد دوست داشتنی بطور عام، انسان را ناخود آگاه و ناگزیر به آثار و سوابق از جمله محل دفن آنها علاقمند میکند و این انکارناپذیر است و ذانی انسانیت و با زور نمیتوان از آن نهی کرد یا آنرا از بین برد و کاری به سنی و شیعه ندارد.   

یک سری هم به بقیع زدم. به سخنان یک مبلّغ افغانی که در رد  احترام به قبور و این چیزها صحبت میکرد، گوش میدادم که کاروانمان هم آمد و به آنها ملحق شدم. نزدیک قبر حلیمه دایه پیغمبر گفته شد که در طول 5 سال شیر دادن وقتی پیغمبر خودش را کثیف میکرده، یک روحی می آمده و پیغمبر را میبرده تمیز میکرده و دوباره پیش حلیمه می آورده است. بعضی از مواقع هم مدتی غیب میشده و بعد بر میگشته است. یهودیها هم چون میدانستند او پیغمبر خواهد شد خواستند او و حلیمه را از بین ببرند که یک ابر سیاهی خدا فرستاد و .... نمیدانم چی بگویم. بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران. عوام زدگی از آفات روحانیت است. جلسه روزانه و بازدید دوره ای هم امروز بود که نرفتم.

مثلا در بقیع ایرانیها مصّر هستند که برای کبوترها گندم بریزند که حاصل آن تحریک شدن شرطه هاست چون معتقدند نباید این کار را کرد. این کار نه از واجبات است و نه از مستحبات؛ جرا به عامل تشدید عداوت و درگیری تبدیل میشود؟ یا یکی چیزی بر علیه اینها میگوید و بقیه بلند صلوات میفرستند. عمده مان هم نه در مورد شیعه مطالعه کافی داریم و  نه در رابطه با سنی. از استراتژی هم الحمد... سر در نمیاوریم. خدا هم مهمترین مفهومها یعنی ولایت یا اهل بیت را در خلال مطالب دیگر میگنجاند تا مقاومت ایجاد نشود و جهّال تحریک نشوند. یک گزینه میتواند این باشد که اصلا کاری به سعودیها نداشته باشیم، در این ایام برویم روی بقیه کار کنیم. با سلام و علیک و احوالپرسی شروع کنیم؛ آنقدر آدم هست که اگر حرف برای گفتن داشته باشیم و بتوانیم حق مطلب را ادا کنیم، به ما گوش بدهد. یک آماری بگیریم ببینیم از این 100 هزار حاجی چند نفر یک کتاب در مورد مفهوم و تاریخچه حج و دوران صدر اسلام خوانده اند؟ اصلا کتاب به حد کافی و برای سطوح مختلف سنی و فکری وجود دارد؟ ما دیر میاییم و زود میخواهیم برویم و همه چیز میخواهیم و مفتی میخواهیم و دو تا هم میخواهیم. ادکلنمان هم حتما باید فرانسوی و ماشینمان آلمانی و پارچه مان انگلیسی و .... باشد. مشکل اینست که ما صورت مسئله را پاک میکنیم و فکر میکنیم مسئله حل شد.

شکی نیست که منافع بعضی از افراد در خطر است و برای بقا ناگزیرند اینگونه افکار را ترویج دهند. برنامه ریزان و ایادی ایجاد و استمرار عداوت و بغضاء پنتاگون و تل آویو هم که بیکار ننشسته اند؛ منابع مورد نیاز مالی و شبهه های فکری هر دو مذهب را تأمین میکنند. یک سنی پیدا نمیکنید که بگوید این جنبه شیعه خوب است و شیعه هم همینطور؛ اصلا چشمها بر مثبت دیدن بسته شده است. این فرهنگ را نداریم که بگوییم این کارها خوب است و این کارها بد؛ بین اسلام و مسلمان تفکیک نمیکنیم. فکر شیعه خوب است و فکر وهابیت بد ولی این مفهوم را لزوما به هر کسی در ایران یا عربستان زندگی میکند، نمیتوان تعمیم داد.

برای نماز مغرب رفتم سقف مسجدالنبی در گوشه ای که گنبد پیدا باشد. اصولا در مسجدالحرام و مسجدالنبی در جاهای مختلف نماز و کتاب و قرآن میخوانم ولی اگر توقف طولانی باشد سر که بلند میکنی، کعبه یا گنبد پیغمبر را ببینی آرامش خاصی ایجاد میشود؛ نظیر آرامشی که بچه در کنار پدر یا مادر احساس میکند (انا و علی ابوا هذه الامه). نماز مغرب را با جماعت خواندیم و بعد یک روحانی نماز مغرب را مجددا و بعد هم عشاء را به جماعت و کامل خواند که فقط شیعیان بودند و نگاه ناراضی دیگران را همراه داشت. بعضی از مأمومین نماز عشاء را کامل و بعضی شکسته خوانند و از یک روحانی دیگر جویا میشدند که بالاخره چکار باید بکنیم و چرا مغرب را اعاده کردیم. وی گفت ایراد ندارد که جواب شنید که چرا آقا نماز عشاء را کامل خواند. یکی دیگر گفت اصلا ما که اعاده میکنیم چرا باید در نماز جماعت حاضر شویم؟ در نماز هم نمیتوانیم وحدت داشته باشیم. بهر حال افراد کاروان را سعی میکرد آرامش بدهد. بعد هم افراد را جمع کرد و راجع به نبوت و امامت صحبت کرد. یک مقدار اصطلاحات علمی راجع به ذوب شدن لامپ در صورت واسطه نشدن ترانسفورماتور و اتصال مستقیم به نیروگاه و package بودن پیغمبر و اهلبیت به عنوان نور واحد را هم وارد میکرد. بعد هم سن خاصی لازم نیست چون عیسی در گهواره حرف میزد، امام جواد در 6 سالگی امام شد، حضرت فاطمه در هنگام تولد سجده میکردند. آخرش هم بر خلاف روال سنتی پرسید هر کسی سؤال دارد بپرسد. یکی سؤال کرد که چرا امامت موروثی شده که جواب شنید نمونه امام حسن و امام حسین نشان میدهد که غیر موروثی است. یک آقای جوانی که بعد گفتند دکتر است سؤالات متعدد و سنگینی میکرد که روحانی مذکور سعی میکرد پاسخ بدهد ولی حاشیه میرفت و وی قانع نمیشد. چهره عمده مخاطبین نشان میداد از این شیوه رفت و برگشت بی حوصله شده اند و اگر سؤالی هم داشتند راجع به قبر ام البنین و میزان ثواب فلان ذکر بود. بازنگری در بافت افراد کاروانها و سازگار کردن سطح تحصیلات، امکان شکل گیری مباحثات عمیق و پربار و رشد فکری حاجیان را فراهم میسازد. از جمله سؤالات این بود که اگر امام زمان زنده است چرا ما به پیغمبر که زنده نیست باید متوسل شویم. جواب این بود که اینها زنده و مرده ندارند و حدیث ینام عینی و لاتنام قلبی را ذکر میکرد. سؤالات چالشی دیگری نیز  چون فرق وحی و الهام و شیوه متوجه شدن انسان و اینکه آیا خدا همه این سنی ها را به جهنم میبرد، مطرح بود. خیلی سعی میکرد که طرف را قانع کند ولی پختگی کافی نداشت و حس و درک و ذهن و جان و چشم سر و چشم دل و وحی و الهام و  ... را ناشیانه استفاده میکرد و هر جا از جنبه عقلی کم میاورد از احادیث و روایات استفاده میکرد که روش خوبی نیست. در عین حال، نفس این که یک روحانی جسارت بخرج داده و بستر مباحثه با مخاطبین را فراهم کند، امر جدید و مبارکی است. اگر بشود آنها را قانع کرد که از روی نوشتار و یادداشت صحبت کنند خیلی خوب میشد.   

v     جمعه  6/10/87

امروز صبح بعد از نماز قرآن میخواندم که فردی آمد کنارم نشست و شروع کرد بلند قرآن بخواند. مشخص بود که مقدار زیادی از آیات را هم حفظ است چون یک نگاهی میکرد و بقیه را از بر میخواند. چند بار خواستم بگویم آرام بخواند. به جای آن سعی کردم این وضعیت را برای تمرین تمرکز در شرایط نامساعد محمل قرار بدهم. در هتل هم روشن شدن مکرر چراغ در شب و خور و پف کردن مشکل بود که حلش کردم و مشکلی برای خواب ندارم. قبلا در اداره جلسات با مشکل تعدد همزمان افکار و نظرات در جلسات مواجه بوده ام و تمرین کرده ام.

بعد از ناهار استراحت کردم که خواب دیدم توسط سعودیها دستگیر شده و به زندان افتاده بودم. در بازجویی مدارک تبلیغ شیعه نشان میدادند و من میگفتم اشتباه گرفته اید. گوش ندادند و بعد هم شکنجه های ناجوری را شروع کردند.

قبل از نماز مغرب در مسجد قرآن میخواندم که بچه ای کنارم نشست و قرآن خوانی را شروع کرد. بعد از چند لحظه پرسید ایرانی هستید که گفتم بله. فکر کردم افغانی است ولی تاجیکستانی بود. پرسید شیعه هستید یا سنی که گفتم مسلمان. دوباره و دوباره پرسید که گفتم مگر فرق هم میکند؟ قرآن و پیغمبر شیعه و سنی یکی است و همین کافی است. اصرار کرد که گفتم شیعه و او سنی بود. گفتم شیعه بودن خوب است یا بد که گفت بد. گفتم چرا؟ سری تکان داد ولی جواب نداد. فکر کردم زائر است ولی گفت با خانواده ساکن عربستان است و کلاس "سیّم" ابتدایی است. لهجه عربی داشت و معلوم بود حداقل چند سالی اینجا بوده است. پرسیدم پدرت چکاره است که تردید داشت بگوید و آخرش گفت نمیدانم. بعد هم بلند شد رفت در یک فاصله ای از من به قرآن خواندن ادامه داد. حالم گرفته شده بود. آنجایی که نشست چند ایرانی بودند که از آنها هم سؤال کرد شیعه هستند یا سنی. چند دقیقه بعد رفتم اسمش را پرسیدم که گفت حسین. گفتم بابات مسجد است؟ گفت نه، دیر میاید. اظهار تمایل کردم که در مسجد منتظر بمانم و با پدرش صحبت کنم. بعد از نماز با تلفن همراهش با پدرش صحبت کرد ولی ظاهرا استقبالی از صحبت نشد. احتمال دادم پدرش از مبلغهای وهابیت باشد. این داستان و داستان دیروز مبلغ تاجیکستانی نشان میدهد یک گروهی در حال فکر و برنامه ریزی برای تفرقه افکنی است.  

v     شنبه 7/10/87

دیشب خواب دیدم پلیس شدید دنبال دستگیری پسرم است. بعد از نماز صبح سریع برگشتم که تلفن بزنم و مطمئن شوم در غربت اجباری اهدایی مدیران ناکارآمد خشکیده فکر ( غالبا هم یُحِبّون ان یُحمَدوا بما لم یفعلوا/یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم)، مشکلی نباشد. در مسجد به دعا فکر میکردم. چهار حالت ممکن ارتباط خدا و انسان به عنوان مظاهر ناز و نیاز را پرورش میدادم. معمولا برداشت معمولی از اینکه خدا هر کاری بخواهد میکند شبهه انگیز است چون تصور میشود عقل و حکمت را باید تعطیل کرد. خدا همه کار میتواند بکند ولی بعضی کارها را میکند و بعضیها را نمیکند. اگر خدا میخواست میتوانست همه مشکلات را خودش حل کند یا اصلا مشکل ایجاد نشود ولی در نظام فعلی قرار است انسان یک سری کارها را انجام بدهد. انسان خود را میتواند در آتش بیندازد، خانه اش را ویران کند، عابر پیاده را زیر بگیرد، و خیلی کارها دیگر؛ در عین حال این کارها را نمیکند چون با عقل و حکمت سازگار نیست. اگر ما خدا و پیغمبر و ائمه را به کمک عقل ثابت میکنیم، در دعا که نمیتوانیم و نباید عقل را تعطیل کنیم. در بحثهای عرفانی نیز ناکارایی عقل در بعضی از مراحل بالاتر مطرح است (مثل محدود بودن بُرد موشک).  اگر اینطور شد از هر چیزی هر چیزی حاصل میشود و این یعنی نفی کامل نظام علی-معلولی یعنی نفی خدا. حتی معجزه هم بر اساس همین نظام است منتها طهارت روحی قابل، بستر تسریع نرخ تأمین و تنظیم و پیوند مؤلفه های یک یا چند پدیده (فیض و عنایت) از طرف فاعل را فراهم نموده است.  ارتباط شاگرد و معلم را تصور کنید. شاگرد نمره میخواهد تا قبول بشود و معلم هم میتواند نمره بدهد یا ندهد. نمره دادن یا ندادن معلم باید بر اساس موازین عقلی باشد یا نه؟ خواسته دیگر شاگرد هم میتواند اینطوری طرح شود که من همه آنچه در توانم بوده انجام داده ام ولی مشکل دارم و نمیتوانم آنرا حل کنم، کمکم کن. معلم نه تنها دریغ نمیکند، خیلی هم خوشحال میشود چون بهترین ارتباط با شاگرد را در رشد وی و قطع وابستگی در هر مرحله و صعود به مرحله بعد میداند و هدفش کمک به مدار عوض کردن شاگرد است. در عین حال، قرار نیست معلم کار شاگرد را بکند والاّ فلسفه وجودی شاگرد و معلم زیر سؤال میرود.

در لابی هتل این یادداشتها را مینوشتم که زائری که منتظر صبحانه بود آمد و شروع به احوالپرسی و صحبت که چکار میکنم که  مجبور شدم بزرگنمایی فایل را کم کنم والاّ سؤالات شروع میشد. کتابهایم را ورق زد و گفت مزاحم نمیشوم و شما مشغول باشید. یک فایل درسی انگلیسی را باز کردم که تفاوت سرعت خطی نقطه ای بر نوک تیغه پنکه سقفی و نقطه ای روی زمین را بررسی کردم که به ترتیب حدود 7 و 1750 کیلومتر در ساعت شد که برای سرعت زاویه ای عکس این حالت است چون تفاوت شعاع زیاد است. چند زائر دیگر هم از راه رسیدند و صحبت راجع به مواردی شروع شد که نوشتن آنها بی حرمتی به قداست قلم است. انتظار هم بود ملحق شوم؛ نتوانستم یادداشتها را ادامه دهم و خلاصه رشته افکار گسیخته شد. با خود عهد کردم که حتی المقدور قبل از سؤال کردن از کسی، راجع به نفع دانستن جواب فکر کنم؛ اگر بیکار بودم مزاحم کسی که کار میکند نشوم؛ و در صحبت و بحثهای بی حاصل شرکت نکنم.

امروز کلاً حرم نرفتم چون واقعا با این شلوغی وقت گیر شده است و کاری هم در مسجد نمیتوان انجام داد. نمازهای جماعت را هم که اعاده میکنیم. کتاب و کامپیوتر را هم نمیگذارند ببرم حرم. جالب است و البته فاجعه، که در حرم پیغمبری که معجزه اش کتاب است، کتاب نمیتوان برد و کتابخانه هم ندارد؛ پیروان پر و پا قرصش هم نیازی به کتاب خواندن در این ایام احساس نمیکنند. محاسبات غالب افراد حول میزان صرفه جویی در قیمت فلان جنسی است که خریده اند؛ عمر خدادادی مثل بقیه نعمتها چون کریمانه بوده ارزش ندارد. میخواهم شب بروم که خلوت است ولی وقوفم محدود به قرآن خواندن خواهد بود چون نماز تولید انبوه آنهم برای غرفه های بهشت یا برای محو یک عمر غفلت و بطالت را یک جور ببخشید خودخری یا نعوذبا... خدا گول زنی میدانم و به دلم نمی نشیند. غفلت نداشتن و فکر را فعال نگهداشتن چه کار سختی است و چقدر مسئولیت آفرین است. بنظرم رسید که یکی از شیوه های ارتباط و اطلاع رسانی در این اماکن که نمیگذارند کتاب خواند و سخنرانی کرد و کتاب توزیع کرد، آدرس سایتها و ایمیل تبادل کردن است که هم عملی است و هم پایدارتر. منتها اول باید روحانیون را قانع کرد اینترنت و ایمیل یاد بگیرند. نوشته حج عمره 87 را قبل از سفر برای روحانی کاروان ایمیل کردم چون آدرس ایمیل داشت. در جلسات هفتگی چند بار پیگیری کردم و هر بار بهانه هایی چون خرابی کامپیوتر، ویندوز، ویروس، و ...  وجود داشت؛ احساس کردم زیاد از کامپیوتر استفاده نمیکند. آخر مجبور شدم پرینت بدهم. سایتهای موجود و جدید را میتوان پایش کرد و میزان و محل و .... کاربران را برای تحلیل و اصلاح روشها استفاده نمود؛ همان کارهایی که گوگل و یاهو برای امور تجاری و از طریق آنها، سیستمهای اطلاعاتی برای اهداف خود میکنند.

در لابی هتل دارم قرآن میخوانم و مطالعه میکنم. داشتم به نحوه صرف وقت اهل سنت زائر یا ساکن که به آداب خیلی مقیدترند فکر میکردم. امروز اذانها در این اوقات است: ساعت 5/4 صبح نماز شب، 23/5 صبح، 10/12 ظهر، 5/3 عصر، 10/5 مغرب، و 05/7 عشاء است. به جز نماز شب، غالبا نیم ساعت قبل از اذان باید رفت مسجد جا گرفت. 20-15 دقیقه بعد از اذان هم نماز شروع میشود. 45-30 دقیقه هم نماز و نماز میت و رفتن خانه یا هتل طول میکشد. اینها را که جمع بزنی میشود حدود 8-7 ساعت که 4 ساعتش در محدوده کاری 6-9 با احتساب وقت نهار است. بعبارت دیگر نصف روز کاری صرف نماز واجب خواندن میشود. اگر زائر باشد که کار دیگری ندارد و بنابراین دعا، قرآن، نماز مستحبی، خرید، سخنرانی گوش دادن، و یا بازدید اماکن بقیه وقت را میگیرد. اگر ساکن باشد یا مغازه دارد و یا راننده و یا کارمند و کارگر. نمیدانم این نوع اسلام و مسلمانی چه نفعی برای چه کسی به همراه خواهد داشت؟

یکی از زائرین در مورد یک ماهه بودن حج پرسید. گفتم تا حد اطلاع حکمت عقلی یا شرعی ندارد و مثل اکثر کارها، یک عده ای تجربه را عرف کرده اند و رُبَّ مشهورٍ لا اساسَ له؛ حداقل نیمی از این مدت برای اکثریت به بطالت میگذرد. چند روز پیش نهار ماهی میدادند که فکر کردم مرغ سرخ کرده است. گفتم رژیمی بده، که برایم مرغ آب پز با پوست آورد. بقیه کارها هم تقریبا همینطور است. در درجه بندی هتلها، میزان تحصیلات آشپزها هم از معیارهاست؛ یک آشپز در یک هتل ایران پیدا کن که تحصیلکرده باشد ولی اکثر هتلها بین المللی و درجه 5 هستند. حتی کارکنان رستوران دانشگاهها هم تحصیلکرده نیستند چون در مناقصه قیمت پایینتر برنده است؛ شگرد هم اینست که قیمت پایین بده تا کار را بگیری و بعد هر کاری راه خودش را دارد؛ کدخدا را پیدا کن. برای پروژه های ارتباط با صنعت دانشگاهها هم متأسفانه این آفت بوجود آمده است. دیروز در اخبار بود که دادستانی اوباما را در مورد اظهار نظر طرفدارانه برای جایگزین خود در سنا بازجویی کرده است. هم قوه قضاییه مستقل عمل میکند و هم قوه مجریه بعنوان وظیفه پاسخگو میباشد و کشور هم دچار تشنج نمیشود. حالا سعی بکن به یک مدیر دولتی بگو بالای چشمت ابروست. یک نمونه پیدا کن که وزیر یا استانداری در این 30 سال تحت بازجویی قرار گرفته باشد. ما واقعا باید در مملکت داری در سطوح مختلف تغییر رویه اساسی بدهیم تا بتدریج فرهنگ تخصصی کار کردن ایجاد شده و کشور رشد کند.

v     یکشنبه و دوشنبه  8 و 9/10/87 (اشک بی معرفت آّب چشم است)

یکشنبه اول محرم بود و نیت کردم اگر توفیقی حاصل شد سفر بعدی کربلا باشد. با توجه به دستورالعمل اعاده نمازها، اکثر ایرانیها در زمان نماز در هتل هستند و بعضا بعد از نماز میروند حرم نماز فرادی میخوانند. ما اگر در نماز خواندن نمیتوانیم وحدت داشته باشیم، نمیدانم در کجا قرار است وحدت برقرار بشود. اصولا وحدت و معیارهای آن و شیوه پایش میزان نزدیک یا دور شدن به آنرا یکی برای ما توضیح بدهد؛ این هم یکی دیگر از دلایل و برکات بالقوه ارتباط حوزه و دانشگاه. آلودگی هوای تهران کماکان تشدید شده و غزه را دارند میکوبند. برای خادم الحرمین اینجا هم انگار نه انگار که فاجعه ای در جهان اسلام دارد رخ میدهد. در صف نماز جماعت چند سانتیمتر فضای خالی وجود داشته باشد یا صفها ردیف نباشند، مبصرها متولی استوا و اعتدال میشوند ولی اتحاد مسلمین زیاد اهمیت ندارد.  وجه مشترک این دو معضل و مشکلات دیگر، عدم انسجام مدیریتی حکومتهای اسلامی در سطح ملی و جهان اسلام است. برای رفع مشکل آلودگی هوا جلسه های مکرر و بی حاصل تشکیل میدهیم و ماشینهای بدون برگه را چند روزی جریمه میکنیم که حاصل آن تجمع در مراکز معاینه فنی میشود؛ چند روز بعد که مشکل رفع شد، همه فراموش میکنند تا دوباره این مشکل تکرار شود. برای رفع مشکل اسرائیل بیانیه میدهیم، تظاهرات میکنیم، و به قطعنامه های وتو شده سازمان ملل دل میبندیم. در مدینه هم بعثه گفته بود زوار لباس سیاه بپوشند و به حرم نبوی بروند تا جماعت مسلمین آگاه شوند محرم آمده است. عجیب حالت انفعالی بخودمان گرفته ایم.

سه شنبه 10/10/87  (از همه نخلها پرسیده ام/ آری، اما پاسخی نشنیده ام)

امروز چمدانها را باید تحویل بدهیم چون فردا پرواز است. همه در حال تکاپو هستند و دغدغه ها در اوج و ذهنها مشغول؛ متأسفانه اینها دستاوردهای اصلی سفر شده است.  بعد از بستن چمدانها هم خریدها ادامه دارد. من دارم راحت مطالعه میکنم و زحمت جمع و جور کردن را حاج خانم میکشد. هم اتاقیها میگفتند خدا شانس بدهد و من در این فکر که این بی خیال بودن هم نوعی ظلم کردن است. توجیه کردم که اگر نفعی داشته باشد، حتما حاج خانم هم در آن شریک است؛ اصلا همه اش را به او میبخشم. خانمها هم میگفتند فلانی خوب خودش را راحت کرده و بازار نمیاید که خانمم لکه گیری و ماله کشی میکرده که نه، اون هم طفلی سرش شلوغه، داره کار میکنه. زنگ زدند چمدانها آماده است،  بروم دورشان طناب ببندم.

دوش گرفتم و بعد از نماز ظهر رفتم حرم نماز فرادی بخوانم. وارد که شدم دیدم در ورودی عمر است. نماز خواندم و مقداری هم قرآن. نزدیک گنبد بودم و یک خانم با لهجه پاکستانی بلند سخنرانی میکرد، که آرامش را بهم زده بود. چقدر خوب است آرامش در مسجد حفظ شود و حتی قرآن هم بلند خوانده نشود. در برگشت متوجه شدم درب خروجی ملک فهد است. کلی حالم گرفته شد. تفسیر میکردم که جدی مشکل داری و بعد از یک ماه، این حاصلش. توجیه میکردم که شاید پیام باشد که مراقب باش کینه حتی این جور آدمها هم به دل راه پیدا نکند؛ بالاخره غباری است که بر آینه می نشیند (غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد) و تجلی و اشراق را مانع میشود. خدا کریمتر از این حرفهاست و اقدامات اینها میتواند از روی نادانی بوده باشد و بر اساس قاعده رُفِعَ عن امّتی ما لا یعلمون، بخشیده شده است. از آن طرف میگفتم خیلی داری تفریط میکنی و زود است که این قاعده را به شمر هم تعمیم بدهی. خلاصه کلنجار میرفتم ولی ته دل غمگین بودم.

در مسیر برگشت به هتل فکر بودم که خوب است قسمت خلاصه سفرنامه را پرینت بگیرم و به همه بدهم که دیدم مراحل تأیید آن از صحبت با روحانی کاروان تا تکثیر را گردن مدیر کاروان انداختن طولانی است و ممکن است در محذور قرار گیرند. رفتم اتاق استراحت کردم. خواب دیدم اصرار میشد سخنرانی وداع مدینه کاروان را انجام بدهم و من ابا داشتم که تخصصش را ندارم. یکی دو تا شعر آقاسی ( مرغ دل یک بام دارد دو هوا/گه مدینه میرود گه نینوا... عرضه میدارد که ای شهر رسول/در کجا پنهان بود قبر بتول) را که حفظ بودم، خواندم و نشستم بلند بلند گریه کردن. چقدر گریه کردم و چه حال خوبی دست داده بود. دخترم آمده بود و میگفت بابا زشت است، بس کن، همه دارند گریه میکنند. در اتاق سر و صدا شد و بیدار شدم. آنقدر خوب بود که خودم را به خواب زدم و دوباره سعی کردم بخوابم که نشد. در موقع بیداری هم اشکهایم به آرامی جاری بود. بلند شدم و با زمزمه آرام سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند، در پس زمینه، این یادداشتها را تایپ کردم... هنوز هم منقلب هستم... ز چشمم لعل رمّانی چو میخندند، میبارند/ز رویم راز پنهانی چو می بینند، میخوانند. هم اتاقیها از خواب بلند شدند و چای درست کردند. گفتند چای میخوری که گفتم قبلا خورده ام. نگاه کردم لب تخت، دیدم چای کاملا سرد شده است.   

چهارشنبه 11/10/87  (ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود)

امروز صبح ساعت 2 رفتم حرم برای خداحافظی. چون خلوت بود رفتم جلو و نزدیک منبر و خانه. نماز تحیت را شروع کردم که بغضم گرفت و سخت میتوانستم کلمات را ادا کنم. ذوق کردم و برای پدر و مادر خود و همسر، خانواده و خویشاوندان، جوانها و مسئولین و  بقیه مشارق و مغارب الارض نماز خواندم و این حالت ادامه داشت. دعاها از دل بلند میشد اللهم اغفرلی و لوالدی وارحمهما کما ربیانی صغیرا و اجزهما بالاحسان احسانا و بالسیئات غفرانا و حال خاصی داشتم.  متراکم شدن ذوق پریدن در بال، و ترک خوردن خودداری روح. بغضم میخواست بترکد ولی خیلی کنترل میکردم. قطرات اشک به آرامی بر گونه جاری میشد. قرآن را باز کردم که سوره نساء آمد، ثواب تلاوت آن را به همسرم هدیه کردم.

داشت شلوغ میشد که جایم را خالی کردم و دورتر رفتم که بقیه بتوانند از برکات مکان استفاده کنند. در فاصله ای دورتر نشستم و یک مقدار راجع به موانع و حجابهای انکشاف و انعکاس صور علمیه در ذات نفس مطالعه کردم که پنج چیز ذکر شده بود: کودک شیرخوار یا جهّال (قطعه آهن و سنگ بدون صیقل)، فاقد شفافیت و صلاحیت انعکاس صور؛ تیرگی جوهر نفس در اثر کدورات شهوات و معاصی(آینه غبار گرفته)؛ عدول و انحراف و انصراف از اهتمام به طاعت و عبادت و بینش و دانش(آینه در جهت نامناسب)؛  آرا و عقاید ناشی از تعصب و تقلید (وجود حجاب و مانع)؛  جهل به طریق وصول و کیفیت ترتیب و تألیف معارف (برای مشاهده پشت سر دو آینه با وضع و کیفیت مخصوص لازم است).

برای خروج میخواستم از روبروی قبر پیغمبر رد شوم که شلوغ بود و نشد؛ فشار دادن دیگران نه خوب است و نه لازم. از بیرون رفتم و از کنار گنبد به طرف بین الحرمین. حالت حبس نفس در سینه، بغض در گلو،  و تجمع اشک در چشم، ناخودآگاه تکرار شد. قدمها سنگین برداشته میشد و محتاط پایین می آمد؛ یاد شعر سهراب سپهری نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من... و داش مجید فیلم اخراجیها در هنگام آماده شدن برای قدم زدن در میدان مین. از این به بعد هم معرفت علمی داری و هم توان عملی. صراط مشخص و چراغها از هر دو طرف مسیر روشن؛ از هر دو طرف نور میبارد. جزم علمی حاصل است و عزم عملی لازم. هر قدم راهگشاست و هر اهمال و سستی، ردّ رحمت. چه زود دیر میشود. دل کندن سخت است. حرکت خودم را احساس نمیکردم ولی میدیدم که او دارد میرود. تا حالا فکر میکردم من آمده ام و الان می بینم او. خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد. گفتم خوشا نسیمی کز باد صبح خیزد/گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید؛ یا دل بر آید، هر دو خوب است. وقتی دل را میبرند، آدم تازه میفهمد که مثل اینکه دلی هم داشته و متوجه نبوده است... آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود. خداحافظ ای شهر نور و سرور.

بعد از ظهر پرواز داشتیم که بدون تأخیر انجام شد؛ همه تعجب کرده بودند. قبلش 230 نفر بیش از یک ساعت معطل شده بودند چون دو تا خانم نخواسته بودند آخرین فرصت خرید را از دست بدهند. نرسیده به فرودگاه تهران، بعضی حجاج تلفنها را روشن کردند تا به مستقبلین اطلاع بدهند. مهماندار کلافه شده بود و کسی به حرفش گوش نمیداد. بیچاره راهی بجز تحمل نداشت؛ به حاجی که نمیشود توهین کرد. هواپیما در آسمان بود که چمدانها را حجاج از بالا سر پایین می آوردند و بی توجه به تذکرات مهمانداران. بعد از کنترل پاسپورت، تابلوی بزرگ "نظرسنجی به دستور مقام محترم ..." مشهود بود و برگه ای نامه وار که برای ارسال، تمبر لازم نداشت. تجمع و هرج و مرج زائدالوصف در برداشت چمدانها سناریویی بود که تکرار میشد؛ یکی از رسانه ها هم فیلمبرداری میکرد، از چی؟ و برای کی؟ نمیدانم. در حین انتظار برای رسیدن چمدانها، رفتم در صف دستشویی با 3 نفر ظرفیت و وضو که میخواستم بگیرم، نظافتچی گفت برو کنار حاجی میخواهم تِی بکشم. به شیوه مدیریت نیازهای 300-200 نفری در مقایسه با تعدد و تنوع 4 میلیون نفری در حج فکر میکردم؛ قضاوتی منصفانه و از سر صداقت، شروعی برای بهبود است.

 

v     طرح اولیه بعضی مسائل

1-     گم شدن افراد

در این ایام وقت زیادی برای پیشگیری از گم شدن افراد صرف میشود و در عین حال تعداد زیادی از آنها گم میشوند. علل آن شامل عدم آشنایی با مکانها، کم سوادی زائران، یا مسن بودن آنها میباشد. از آنطرف برای پیشگیری از این مشکل و نیز اطمینان از انجام صحیح مناسک، سعی میشود بعضی از کارها گروهی انجام شود که در شلوغی تمتع این کار عملی نیست و ناچار گروه پراکنده میشوند چون به اجبار بخاطر ازدحام نمیتوانند با یکدیگر حرکت خود را ادامه دهند و از هم رها میشوند.

تهیه نقشه GIS مکه و مدینه و به روز نگاه داشتن آن کار ساده ای است. با مجهز کردن زوار به GPS که الان حدود 100 هزار تومان شده و نسبت به 5/2 میلیون تومان هزینه حج تمتع درصد زیادی هزینه اضافی نیست، توجیه دارد. با روشن کردن موقعیت فیزیکی فرد مشخص است. اگر هم گم شد، آدرس و موقعیت هتل در حافظه ضبط است و به راحتی زائر راهنمایی میشود. برای حفظ استقلال فردی هر موقع لازم نبود کاربر میتواند آنرا خاموش کند.

2-     تنوع سنی و فکری

در حال حاضر محدودیتی از لحاظ سنی و سطح تحصیلات برای زوّار وجود ندارد و علت آن شاید حداقل برای تمتع واجب بودن آن است. این حالت برنامه ریزی را در بسیاری از موارد از جمله فرهنگی و اجرایی مشکل میکند. این را میتوان با اصلاح روش انتخاب کاروانها ساماندهی نمود. بعضی کارها از جمله مناسک را باید گروهی انجام داد و برای برنامه های فرهنگی باید میزان کشش افراد مد نظر قرار گیرد.

اگر نفس کار از لحاظ فقهی مشکل نداشته باشد، یکی از راهها میتواند این باشد که برنامه ریزی شود تا سن 40 سالگی افراد حج واجب را انجام دهند. هر چه سن به سن تکلیف نزدیکتر باشد (یا مثلا 20 سالگی برای پسران و 15 سالگی برای دختران)، هزینه سفر کمتر باشد و همینطور با نرخ فزاینده افزایش یابد. یکی از مزیتها این خواهد بود که بهره برداری و اثرپذیری در سن پایین انجام میشود و زودتر میتوان از آن در بهبود نگرش و بینش اعتقادی و گرایشهای عملی در جامعه بهره گرفت. روش متداول فعلی این است که همانطوری که مداح یک آدم بیسواد تلقی میشود، حاجی هم یعنی پولداری که همه کارهاش را کرده و الان که آخر کار رسیده میخواهد با پول، مشکلات آخرت را حل کند. این شیوه برنامه ریزی این نوع نگاه را تعدیل خواهد کرد.

اگر از لحاظ سنی نتوان محدودیت قرار داد، روش دیگر طبقه بندی کاروانها بر اساس تلفیقی از سطح تحصیلات، سن، میزان اطلاعات مذهبی، تخصص مرتبط، و غیره با وزن دهی مساوی یا متفاوت میباشد. نمونه ای از تجارب میتواند ضرورت این طبقه بندی را تبیین کند. به محض اینکه رفتم مسواک بزنم یکی در زد، در را باز کردم و یکی از زائرین گفت باید بروم حرم عجله دارم زود باش. یک آویز در حمام بود با چند قلاب. اکثر مواقع لباسهای زیر را می شستند و کلّ این قلابها را اشغال میکردند چون نمیخواستند با آسانسور بروند روی پشت بام پهن کنند. حمام که میخواستند بروند، نوبت هم که داشتی، هم اتاقی یا هم محله ایها پشت سر هم میرفتند اشغال میکردند. نماز جماعت که دیر وارد میشدی حمد و سوره خواندن یا نخواندن و ... فرد با سن بالای 60 سال نمیدانست؛ در نماز هم به شما که درست میخواندی عملا علامت میداد که اشتباه میکنی. روشن بودن تلفن در نماز و قطع نکردن زنگ آن و سوال در مورد شکیات  و نحوه 1000 برابر کردن ثواب هم که از مکررات بود.  صحبتها هم چیزهایی در حد مقایسه اندازه پرتغال کاروان با کاروان دیگر، ارزان بودن کالای فلان مغازه، علت ارسال 3 هزار فرشته در جنگ بدر توسط خدا به جای به آسمان بلند کردن کفار و از آن بالا انداختن آنها که خرد بشوند، اگر شیطان از جنس آتش است در جهنم چطوری میسوزد،  اگر خدا همه کاره است پس ما کاره ای نیستیم و ....

3-     مدت حج

در حال حاضر برای عمره مفرده 2 تا 3 هفته و برای تمتع حدود 30 روز سفر طول میکشد. برای اکثریت حجاج، حداقل نیمی از 30 روز تمتع به بطالت میگذرد. کل مراسم در عمره مفرده در عرض نیم روز و در تمتع 6-5 روز قابل انجام است. 3-2 روز هم مدینه را اضافه کنید، میتوان نتیجه گرفت که مدت بالقوه قابل کاهش است. حالا چرا باید کاهش صورت گیرد؟ با کم کردن مدت، هزینه ها کاهش مییابد. برای عمره مفرده، تعداد زیادتری با توان مالی کمتر (جوانان) میتوانند به این سفر بروند. برای تمتع نیز هزینه کاهش مییابد ولی گرفتن سهمیه بیشتر با توجه به محدودیت امکانات در اماکن مناسک فعلا امکان پذیر نیست.

4-     گریه کردن

در هر جایی که کار گروهی مذهبی انجام میشود، قرار اینست که مردم گریه کنند. مدیریت این قسمت را معمولا مداحان عهده دار میباشند. ویژگی غالب مداحان اینست که فقط صدای خوبی دارند و بدین شیوه ارتزاق میکنند. کمتر مداحی، اطلاعات و تخصص و دانش لازم برای این امر را دارا میباشد (البته این از ضعف مقررات است که داشتن مدرک خاصی برای انجام این امر الزام نمیشود تا بتوان آموزشهای لازم را به این افراد داد). در این وضعیت از هر داستان و حکایت و سوژه و واقعه و ضعف فردی افراد جمعیت برای گریاندن استفاده میشود. در عین حال، باید دانست که گریه فرع بر معرفت است والّا اثری ندارد یا اثر آن پایدار نیست. قرار بوده که ما همه تلاش فکری و جسمی را انجام بدهیم و پس از آن کمبودها را در قالب تضرع درخواست کنیم نه اینکه کارهای عادی را هم انجام ندهیم و بعدا بخواهیم خدا معجزه کند. بعبارت دیگر ضعف نفس و بی عرضگی را میخواهیم خدا با از بین بردن شرایط عادی جبران کند. ظاهرا با دید سرزنش آمیز حضرت زینب در سفر اسارت از کربلا به شام، به مردمی که با بی لیاقتی و نشوریدن بر حکومت، بازیچه قرار گرفتند و ابزار حکومت ظلم شدند و غیر مستقیم در فاجعه مشارکت کردند ولی در عین حال کاروان اسرا را که دیدند شدید گریه میکردند، گفتند که حد و حق شما همین است و کاری غیر از این از شما بر نمیاید. هم در انتخاب راه به خود ظلم کردید و هم به ائمه ظلم کردید چون از بی تفاوتی شما حکومت اموی استفاده کرد و بنابراین مجازات شما دو برابر است. فکر بلند و اهداف متعالی را باید در اذهان و قلوب نهادینه کرد. تا جامعه ای از لحاظ بنیان فکری و ادراکی مستحکم نشود، از رفتارهای تحریکی چون گریه کاری ساخته نیست. هنر باید معقول یا منقول موثق را محسوس کند. اگر اینطور نشود، دشمن زیرکی چون معاویه برنامه ریزی میکند و اجرای آن را دوستان بعهده میگیرند. 

5-     ضرورت تخصص

الان علوم آنقدر توسعه یافته که ضرورت برخورد تخصصی با همه موضوعات احساس میشود. ما الان متخصص زباله داریم ولی متخصص امام موسی کاظم نداریم (شاید در مورد امام رضا هم سخت بتوان گفت متخصص کافی داریم). برای معاویه هم همینطور؛ بالاخره یک فیلمساز برای افراد منفی هم مطلب لازم دارد. برای همین هم هست که مسائل را صفر و یکی میبینیم تا طیفی و ذو ابعاد. روزنامه زائر که در این ایام در مکه چاپ میشود و همچنین مصاحبه ها را که میخوانی، همه چیز الحمدا... عالی است و مشکلی وجود ندارد و امسال بمراتب بهتر از سالهای گذشته بوده است. حالا اگر یک سؤال ابتدایی مطرح شود که معیارهای بهبود وضعیت چیست، یا بخواهی یک مقاله مکتوب تحلیلی بررسی تخصصی و جامع وضعیت بخوانی، نمیدانی کجا باید پیدا کرد. مطالب را هم که میخوانی دقیقا احساس میکنی قرار است این چند صفحه پر شود و نشانی از طرح جامع که در راه اندازی هر روزنامه یا برنامه مد نظر است خبری نیست؛ برای تست این تئوری پیشنهاد میشود بانیان کل نسخه های این 30 روز را بررسی کنند ببینند روی چه افرادی بر اساس چه شاخصهایی چه تأثیری ایجاد شده است. ما هر چی دولتی ایجاد میکنیم به همین سرنوشت دچار میشود؛ فقط باید یک کاری انجام داد. منبع مالی هم که مصوب مجلس است و هر سال تخصیص داده میشود.

چه ایراد دارد که ما متخصص عرفات، طواف، جمرات، و..... داشته باشیم. بالاخره این 100 هزار نفر را نباید 1000 نفر تغذیه فکری کنند؟ آدم هر چه میگردد کمتر حرف جدید پیدا میکند؛ هنوز هم باید خسی در میقات جلال و حج دکتر شریعتی را خواند؟ همه هم از مثل آقای جوادی آملی انتظار دارند راجع به همه چیز کتاب بنویسد؛ بالاخره هر چه آدم در زمینه های تخصصی وسیعتری جولان دهد، باید از عمق بکاهد. هر سال حج باید یک تجربه جدید باشد تا پس از پردازش و تلفیق و یکپارچه سازی، بستر رمزگشایی بعضی از حکمتهای آن پس از چندی فراهم آید. تاریخ انسان در این سرزمین نگاشته شده و هر متر جغرافیایی آن پر از حوادث و وقایع عبرت انگیز است که الان مهجور است. جای تأسف دارد که ما یک فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی مربوط به حج در کل جهان نداریم؛ یک بازی مرتبط با وقایع حج برای کودکان نداریم. اینها وظیفه چه کسانی است؟

6-      خرید زوّار

روش فروشگاه شاهد، مشکلات و شیوه های بهبود (الان یک ماه بعد از حج فرصت میدهند خرید صورت گیرد. کاتولوگی از اجناس هم به زوار ارائه نمیشود. جنس هم مشخص است که از ایران خریداری شده و وجهه بدی در ذهن دریافت کنندگان هدیه دارد). ریالهای ایران را هم باید در ایران تبدیل کرد چون در مغازه های اینجا نرخهای تبدیل را گرانتر حساب میکنند و در صرافیها هم معمولا باید در صف طولانی ایستاد و وقت تلف میشود.

7-     مشکل فقرا

هر جایی که تجمعی از ایرانیها وجود دارد سیلی از فقرای افریقایی هجوم میاورند. به تجربه هم دریافته اند که ایرانیها دلسوزی کرده و کمک میکنند. در جاهای دیگر حرم و بعضا در فاصله بین اذان و نماز، افراد با نقص عضو تکدی میکنند. اگر تعرفه ای برای هر حاجی برای تأمین منابع مالی وضع شده و منابع حاصله در اختیار مثلا سازمان کنفرانس اسلامی قرار گیرد، از طریق سازمانهای خیریه میتوان سرپناهی برای این فقرا در طول دوره حج فراهم آورده و بعدا هم پولی به آنها برای بازگشت به کشورشان داده شود.

8-     تعامل با مسلمانان سایر کشورها

با توجه به حضور حجاج همه کشورهای اسلامی در مکه، میتوان نمایشگاهی از کارهای فرهنگی و اسلامی و فعالیتهای مرتبط با حج را در قالب نمایشگاه ارائه داد. زمانبندی میتواند در ایام فراغت حجاج و پس از اعمال حج بوده و تعداد مثلا 10 کشور در هر روز غرفه هایشان را بتوانند دایر نمایند. اداره غرفه ها میتواند توسط حجاج داوطلب صورت گیرد. برنامه ای مشابه میتوان برای همایشهای فرهنگی و دوره های آموزشی اجرا کرد که محل آن میتواند در مکه یا مدینه باشد. بر روی جزییات اجرایی باید کار شود.

9-     ارتباط با امام جماعت مسجد محل

روحانیون کاروانها میتوانند در هماهنگی قبلی سازمان حج و اوقاف دو کشور ایران و عربستان، همراه با زوّار نمازها را در مساجد محل اقامت اقامه نمایند. در حال حاضر بعثه اجازه نمیدهد روحانیون در هتل نماز جماعت برگزار کنند ولی اگر یک روحانی بصورت غیر رسمی در کاروان وجود داشته باشد (مثل کاروان ما)، این کار را انجام میدهد که اشتباه است. در یکی دو جلسه بعد از نماز میتوان با امام جماعت مسجد محل مراوده ای تنظیم نموده و هدایا و یادبودها تبادل شود. از این طریق امکان تقویت وحدت بیشتر در حج فراهم میگردد. البته این امر مستلزم مسلط بودن روحانیون به مکالمه عربی و مطلع بودن و آگاهی آنها از مفاد مباحثات بالقوه خواهد بود. البته باید از جدال و مشاجره و محکوم کردن رقیب پرهیز شود که هدف این نیست و مکان و زمان هم مقتضای این امر را ندارد. پیام صریح در مراسم غید غدیر مبنی بر اینکه "بدگویی و تهمت به اهل تسنن دفاع از امریکا و صهیونیستهاست"، هرگونه شبهه ای را از بین میبرد. برقراری و استمرار این روند در حج تبعات مناسبی برای نزدیکتر کردن دیدگاه و انجام جلسات تبادل نظر در سطوح عملی تر را فراهم خواهد ساخت. انتظار هم نباید داشت که اینها یک شبه شیعه بشوند بلکه باید تمرکز بر روی مشترکات باشد. یک نوع فرهنگ سازی هم در بین زوّار و مسلمانانی که در حاشیه جلسات یا سخنرانیها شرکت دارند صورت گرفته و جوّ موضعگیریها و نگاههای خصمانه به مودت و دوستی تبدیل خواهد گردید. برخوردی که الان با عربستان داریم بنظر می آید بیشتر فرار از مسئولیت است. چون اینها وهابی هستند و ضد شیعه، قابل اصلاح نیستند و هر کاری آب در هاون کوبیدن است. بفرض اینکه همه عربستانیها وهابی باشند، مسئولیت ما سنگینتر است؛ نه ما پیغمبریم و نه اینها ابوجهل و ابوسفیان و ... اگر هم اینطوری بود، باید دعوت میکردیم یعنی کار خودمان را انجام میدادیم.

 

v     خلاصه

v     جمع بندی مکه (ربّنا انک تعلم ما نخفی و ما نعلن ....)

باید ببینیم دستاوردهای مکه چی بوده است. با چند زائر دیگر نیز در این مورد صحبت کردیم. جواب این بود که خیلی خوب بود. معیار خوب بودن را نداشتند یا نمیتوانستند بیان کنند. در عین حال، احساسشان این بود که اعتقاد بیشتری به خدا پیدا کرده اند و سعیشان این خواهد بود که از این به بعد در ایران آدم بهتری باشند. دغدغه داشتند که واقعیات فعلی طوری است که به زودی مثل قبل خواهند شد و جوّ جامعه آنها را همرنگ بقیه خواهد کرد. عمده علل مسائل مالی و معیشتی بود که خودشان هم به این شیوه ارتزاق راضی نبودند ولی چون اجتناب ناپذیر شده، نمیتوانند حق و حساب ندهند، بده بستان نکنند، ظاهر و باطن را یکسان کنند، و به حقوق دیگران تجاوز نکنند. سیاه نمایی منظور نیست ولی باید قبول کرد این آفات واقعا فراگیر است و حاصل این شده که قبح آن ریخته شود. موردی نقل میشد که محافظ یک روحانی دستور داده بود راننده ساعت مثلا 11 شب چراغ قرمز را رد کند. روحانی مزبور معترض شده بود که اولا چون من روحانی هستم با این کار بدآموزی میکنم و ثانیا قانون رادر همه شرایط  – صرف نظر از اینکه بقیه رعایت میکنند یا خیر - باید رعایت کرد. با توجه به سلیم النفس بودن، قبول داشتند که کار خوب همیشه خوب است و کار بد را اگر همه هم انجام بدهند خوب نمیشود. با این حال، با توجه به شرایط، راهی به جز همرنگ شدن را عملی نمیدانستند.  بعضی میگفتند ما چند سال پیش قرار بود بیاییم ولی ابتلای به حق کشی و کلاه گذاری و رشوه دهی مانع میشد. گفتیم عقب بیندازیم و حالا که بازنشست شدیم و درگیر نیستیم آمدیم.

بهر حال این حج که یک بار آن در طول عمر واجب است یا نفع شخصی دارد (برای هر سن و جنس و هر سطح از تحصیلات) یا مصلحت جمعی (تقویت وحدت، تبادل نظر فکری، مطلع شدن از نیازها و کمبودهای جوامع، .. ) و یا تلفیقی از این دو. این هم مشخص است که زمان و مکان بر شخصیت انسان تأثیر دارد و اینکه جایی هستیم که پیغمبر زندگی میکرده و وحی در آنجا نازل شده، و زمانی هستیم که نمونه ای معرف از همه مسلمانان حضور دارند. همین که آدم در اماکنی قدم میزند که پیغمبران قدم میزده اند، احساس ابهت و شرافت و در عین حال خشیت میکند. این توفیق طبعا مسئولیت هم دارد؛ هم فردی (اتقوا.. فی الخلوات، فانّ الشاهد هو الحاکم) و در خلوت و هم جمعی و در انظار. فرزند جلوی پدر و مادر از عیان شدن خطاهای خویش شرم میکند ولی ما راست راست راه میرویم و در روز روشن با اینکه میدانیم آنها حضور دارند، خلاف خواسته های خدا و پیغمبر عمل میکنیم.

میتوان اینطوری سنتز کرد که در این ایام باید معرفت ما نسبت به خود و خدا بیشتر شود و در عمل از آن بهره برداری کنیم. اینها همان دو مؤلفه تئوری معرفت و عبادت به عنوان اهداف آفرینش است که معرفت به عبادت منجر میشود. حالا اینکه اول باید سعی کرد خدا را شناخت یا خود را، کاری نداریم ولی در آموزه ها داریم که هر که خود را شناخت خدا را میشناسد. خود ما نبودیم ولی حالا هستیم. یا خود بخودی خلق شدیم، یا خودمان خودمان را خلق کردیم، و یا انسانهای دیگر. پدر و مادر اسباب و علت معدّه هستند نه تامّ؛ معطی این وجود نمیتواند فاقد آن باشد. عقل و نظام علّی- معلولی حکم میکند که متغیر و متحرک در حدوث و بقا به محدِث و محّرک نیاز دارد. اگر نخواهیم وارد بحثهای عمیق بشویم که ما موجود نیستیم و عین ربط به وجود هستیم، باید بگوییم موجود نیازمند هستیم. این نیازها را یا خودمان باید رفع کنیم یا انسانهای دیگر؛ نیازهای متعدد و متنوع ما را موجودی باید اعطاء کند که خودش محتاج نباشد. این نیازها یا در ابتدای سیر تکاملی یا در بین راه، و یا ایصال به مطلوب است که بحثهای آغاز و انجام و مسیر و جهت و توشه راه را به دنبال دارد. همه اینها در قالب خلق احسن، هدایت تکوینی درونی (عقل و فطرت) و تشریعی (وحی و نبوت  و امامت یا نقل) جایگاه، جهت، و هدف خویش را پیدا میکند. بحث اختیار هم برای انسانها، مسئولیت پذیری و حسابرسی معاد را وارد میکند.

یک مقدار اگر بحث را بخواهیم محسوس کنیم باید به آثار ظاهری خدا در مکه هم توجه کنیم. چندین میلیون نفر از هر قشر و قوم و فرهنگ و سن و جنس از نقاط مختلف دنیا با شوق و رغبت و سرمایه شخصی و پس از چند سال انتظار میایند یک بنای چهارگوش را ببینند. برای اینکه اهمیت و سختی کار درک شود سعی کن از چند نفری که خیلی قبولت دارند (نه بخاطر پست و پول و قدرت یا زر و زور و تزویر) بخواهی هر روز سر وقت یک کار خوبی را انجام بدهند یا کار زشتی را انجام ندهند. ابوعلی سینا نتوانست بهترین شاگردش را مجاب کند چند روز صبح زود بلند شود یک کاری را انجام دهد.

 اینجا حق نداری یک سری اعمال را در مورد انسانها و دیگر موجودات انجام بدهی؛ پلیس لازم نیست، خودت باید مراقبت کنی. میخواهی در محدوده وارد شوی طرز خاصی باید وارد شوی، مثل همه با دو قطعه پارچه خود را بپوشان، دور کعبه دور بزن، از صفا تا مروه 7 مرتبه برو؛ در یک فاصله کند و در فاصله دیگر تند، از یک جا سنگ با فلان اندازه جمع کن، در شب یک جا بخواب، به ستون سنگ بزن، سرت را بتراش و خیلی چیزهای دیگر. این کارها سخت است ولی از انجامش رنج نمیبری و یک جوری احساس میکنی با فطرتت سازگاری دارد. از آنطرف مطالعه که میکنی میبینی هر کدام سمبلی از روند پر نشیب و فراز تاریخ تکامل خلقت بطور عام و انسان بطور خاص بشمار میرود. جالب است که همه اینها یعنی امنیت مکان، شوق و رغبت افراد، و سرازیری رزق از جاهای دیگر به بیابان غیر ذی ذرع (نه لم یزرع، بلکه سنگلاخ ناهموار غیر قابل کشاورزی) درخواست و دعای یک بنده اعطا شده است؛ کسی که برای دفع و رفع مشکلات جبرییل را هم قبول ندارد. سخت است بعد از این مشاهدات ظاهری، خدا را با چشم دل ندیدن. حالا که دیدی، خود واقعی را هم میبینی و  سعی میکنی دیگر با خود ساختگی اشتباه نکنی. تو پول و پست و مال و ... نیستی. قرار بوده قائم مقام خدا روی زمین باشی؛ خدا تو را قبول داره، پتانسیل آنرا هم در تو تعبیه کرده. همه چیز به خاطر تو آفریده شد و تو برای خدا. موجود گرانی هستی و ارزش زیادی داری و نباید خود را ارزان بفروشی. برای تأمین معاش زیر عَلَم این و آن سینه نزن. کل این دنیا ارزشش کمتر از توست. داره روضه میشه.

اگر این درک حاصل بشود، آنوقت آدم خودش، جوارح و جوانحش، و عمرش برایش ارزش پیدا میکند. درک باید به عمل منجر شود آنهم عمل بهینه یعنی صالح به جای خیر. انسان پس از درک صحیح هر کاری را نمیکند، هر چیزی را نمی بیند، هر دوستی را نمیگیرد، هر حرفی را گوش نمیدهد، هر جوری ارتزاق نمیکند. در برابر کسی که به یمن سهیم شدن در هزینه انتخابات، هم حزبی یا خویشاوند یا هم مدرسه ای بودن، یا ... با یک برگه حکم مهم شده کرنش نمیکند، و اینجور مسائل. مواظب و مراقب داده های ورودی به cpu خودش است چون پردازش و خروجی دادن اجتناب ناپذیر است. دیر یا زود هر چه آدم بخورد بیرون میدهد و بهشت ساختن و جهنم ساختن یا اصلا بهشت و جهنم بودن انسان خیلی بدیهی میشود. آدم یا نور میشود و یا نار، یا علم و معرفت یا جهل و جهالت. مواظب است سرمایه اصلی یعنی عمرش را در رهن چه کارها یا چه کسانی قرار میدهد.

این تفاسیر صد البته نافی مسئولیت مدیران برای بسترسازی شکوفایی استعدادها و بالا بردن نمره میانگین جامعه نبوده و نیست. اگر بازار ما سامان داشت، اینهمه وقت صرف خرید نمیشد؛ اگر متولیان فرهنگی خوب کار کرده باشند، حاجیان دنبال نماز و دعا خواندن برای پاک کردن کل گذشته و تضمین آینده بدون تغییر در افکار و اعمال نخواهند بود. میفهمیدند معجزه قرار نیست همیشگی و همگانی باشد. متولیان حج باید اول خودشان حج را درک کنند و بعد مسئولیت بگیرند و پاسخگو هم باشند. یک ارزیابی از حاجیان، میزان نزدیک شدن به بعضی از اهداف حج را به خوبی روشن میکند. نظرسنجی هم که میشود باید دید قبلش مفهوم حج نهادینه شده یا نه و الاّ حاجی، همان شهروند یک ماه پیش جامعه با همان گفتارها و رفتارها و کردارهاست؛ یک ماه بعد هم همینطور. یک نظرسنجی از حاجیان چند سال پیش شده است؟ اصلا به فکر کسی هم خطور کرده است؟

·        جمع بندی مدینه ( ما را پس از این محمدی کن)

دوشنبه آخر صبح رفته بودم حرم و هنوز مغزم قفل بود که چی قرار است در این قسمت بنویسم؛ آنچه در این بخش است تفصیل جرقه ای است که خورد. همان معیار منفعت شخصی یا مصلحت جمعی را دنبال میکنم.

بنظر میاید در مکه هدف و جهت مشخص میشود و اینجا راه و روش، آنجا وحدت و اینجا کثرت، آنجا توحید و اینجا تقوی و فجور، آنجا چراغ و اینجا راه و چاه، آنجا ایمان و اینجا عمل، آنجا بینش و اینجا گرایش، آنجا ادراک و اینجا تحریک، آنجا خانه و اینجا شهر، و بالاخره آنجا شهر خدا (خانه مردم) و اینجا شهر پیغمبر (مدینه النبی). در مدینه، تاریخ آخرین دین مکتوب است و قابل بررسی. قهرمان آن هم انسان است. انتخاب هم با او. یک مسیری را باید طی کند و دل به هر کسی سپرد او دلبری میکند، در رهن او قرار میگیرد؛ با او گره میخورد و عقد می بندد. دلبر اول بررسی میکند که خانه دل امن است یا خیر. اگر امن بود مواد خام وارد میکند، آشیانه درست میکند، تخم میگذارد، جوجه پرورش میدهد، و بعد انسان سخنگو و کارگزار میشود.

در بعد شخصی هر کسی باید به خودش رجوع کند که در دلش مار و عقرب است یا حور و پری؛ قرار هم نیست در این دنیا درون کسی آشکار بشود. آدم بدنش که عرق میکند بو میگیرد و عطر هم که میزند همینطور. همه هم مطلع و متأثر شده و عکس العمل نشان میدهند. در حالت عادی، درون انسان مخفی است؛ حسن و قبح فعلی آشکار است ولی حسن و قبح فاعلی پنهان. برای دومی تا قیامت باید صبر کرد. این هم از مظاهر رحمت است چون عکس آن رسوایی آدمها را بدنبال خواهد داشت.

اجتماع صحنه تعامل است و جذب و دفع حاصل آن. در عضوگیریها همه متاع خویش را عرضه میدارند. بعضیها کالای اصلی دارند و بعضی قلابی.  در امور روزمره کالای قلابی را بسته بندی خوب میکنند، زرورق میکشند، رنگ و وارنگش میکنند، ارزان میفروشند تا متوجه نشوی چی میخری. البته همانها هم گرایشهای فطری را محمل قرار میدهند. شعار عمر سعد برای تشویق سپاه یا خیل ا.. ارکبی بود؛ حکام اینجا زرورق خادم الحرمین دارند. محمل جنگهای فعلی دفاع از حقوق بشر و توسعه آزادی و مبارزه با تروریسم است. در وادی دل و قلب و اندیشه، کالاها لطیفتر و ظریفترند. دومی جنبه نرم افزاری دارد و اولی سخت افزاری. افکار در گفتار تجلی میکند و در کردار اثر؛ جهل علمی به جهالت عملی منجر شده و بینش الهی به گرایش فطری.  صف آراییها در پرتو این تئوری تفسیر میشوند.

یک پیغمبری از طرف خالق آمده که کمک کند انسان با توجه به محدودیتهای مکانی و زمانی خود به بیراهه نرود. بعضیها میشنوند و در موقع عمل، عمدا یا سهوا، اکثریت فراموش میکنند یا خودشان را به فراموشی میزنند و مؤمن و کافر/مشرک و منافق یا قاسطین و ناکثین و مارقین شکل میگیرد. راحت میگوید در زمان پیغمبر دو چیز حلال بود که من آنها را حرام میکنم و هر که انجام داد مجازات میکنم. به سقیفه و عاشورا باید به عنوان کلیپهای یک فیلم یا اجزای یک فرایند نگریسته شود که قابلیت تکرار دارد و باید خیلی مواظب بود. برای همین هم است که کل یومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا.

الان هم تاریخ در حال تکرار شدن است. هر کسی متاع خود را عرضه میکند و انسان باید انتخاب کند، آگاهانه. آگاهی هم مستلزم علم و تجربه است. در مرحله فکر، لطافت و ظرافت و دشواری تشخیص در حد حرکت مور بر سنگ صاف در شب تار و در مرحله عمل نشیب و فرازها کمرشکن و طاقت فرسا. همانطور که برای رشد شاگرد، در هر مرحله مدرسه ابتدایی تا دانشگاه معلمی لازم است و کتابی، در رشد و تکامل انسان نیز کتب و پیغمبران زیادی لازم است. بنظر میرسد این قاعده که بعضی از معلمها کتاب دارند و بقیه از آن تدریس میکنند برای پیغمبران هم پیاده شده است. بعد از مدتی، شاگرد میتواند خودش از منابع موجود استنتاج کند و محقق بشود و این یعنی خاتمیت. یک نکته دیگر هم اینکه یک دوره آموزشی و کارآموزی برای این کتاب آخر لازم است و این یعنی امامت. ولایت هم به معنی اتصال مستقیم عرش به فرش از ابتدا تا انتها بوده و هست و خواهد بود. در امور روزمره و رفع نیازهای معمولی، مشورت و خرد جمعی کفایت میکند (در این محدوده تأیید و موافقت شرع لازم نیست ولی مخالفت آن مانع است) و این یعنی مردمسالاری.

 

در پایان بنظر میرسد بتوان،  با دید شاگرد- معلمی، برای این سفر اصطلاح آموزش حین خدمت یا کارگاه بازآموزی را بکار برد. سیلابس میتواند شامل موارد زیر باشد: عنوان درس، حج. پیش نیاز، استطاعت. هدف، ارتقای آگاهی علمی (بینش) و توانمندی عملی (گرایش). محل کلاس، خانه خدا (خانه مردم، یعنی همان دل) و شهر پیغمبر (جامعه). استاد کلاس، خدا از طریق پیغمبر. دستیارها، ائمه و اولیاء و علما.  سرفصل مطالب، توحید و نبوت و معاد (حشر، گردهمایی، جمع کردن). مسائل، امور روزمره. کتاب درسی، صفحات عقل و اوراق دل. کتاب مرجع، تاریخ ملل و نحل. وسایل کمک آموزشی نظری (نماز، دعا، قرآن)، عملی (طواف، سعی، وقوف). شروع ترم، احرام؛ پایان ترم، تقصیر. حل تمرین، مستحبات. زمان امتحان، منا. رفع اشکال، عرفات. آمادگی برای امتحان، مشعر. امتحان، رمی جمرات. نمره قبولی ظاهری، قربانی؛ باطنی، تقوی. مدرک ظاهری، حاجی؛ باطنی، قرب.

 

مثنوی ما دکان وحدت است/ هر چه غیر آن ببینی آب بت است

آفرین بر عشق کل اوستاد/صد هزاران ذره را داد اتحاد

همچو خاک مفترق در رهگذر/یک سبوشان کرد دست کوزه گر

و این کوزه گری ادامه دارد.... سر خمّ  مِی سلامت، شکند اگر سبویی