بخشهايي از يكي از حكايتهاي گلستان سعدي را در ادامه ملاحظه خواهيد نمود.اين حكايت درباب فضيلت قناعت آورده شده است. در كلاسهاي درس ادبيات هم با همين ديد بررسي و مطالعه ميشود اما من در اينجا ميخواهم فارغ از مسائل اخلاقي اين حكايت را از ديدگاه توانمندي و افق ديد بازرگانان آن دوران بررسي كنم.ابتدا بخشهايي از حكايت را مطالعه بفرماييد:

 بازرگاني را شنيدم كه صد و پنجاه شتر بار داشت....شبي در جزيره كيش مرا به حجره خويش در آورد...كه فلان انبازم به تركستانست و فلان بضاعت به هندوستان....

 

گفت گوگرد پارسي خواهم بردن به چين كه شنيدم قيمتي عظيم دارد

و از آنجا كاسه چيني به روم آرم

و ديباي رومي به هند

و فولاد هندي به حلب

و آبگينه حلبي به يمن

و برد يماني به پارس و زان پس ترك تجارت كنم....

 سعدي از نام بردن محلهاي كوچك و ناشناس در گلستان خودداري كرده است پس با اين اوصاف احتمالا جزيره كيش در زمان سعدي محلي نام آشنا بوده است. بر خلاف اعصار بعد از سعدي تا 50 ،60 سال پيش كه مجددا جزيره كيش مشهور شد.

لطفا دقت نماييد كه اين بازرگان در ساير كشورهاي آنروز داراي شريك و سرمايه بوده است. همچنين اين آقاي بازرگان يك وارد يا صادركننده كالا به/از ايران نبوده بلكه حوزه فعاليتش كل دنياي متمدن آنروزگاران بوده است.همانند تجار بين المللي كنوني كه فارغ از مليت خود اقدام به خريد و فروش در سطح جهاني ميكنند. اين وضعيت ايران و ايرانيان آن زمان است كه البته حمله وحشتناك مغول را هم از سر گذرانده اند.

يادمان باشد كه اين حكايت حدودا مربوط  به  سالهاي 1200 تا 1300 ميلادي است. تقريبا همان دوره اي كه انگليس در نظر دنياي متمدن آنروز جزيره اي دور افتاده و پوشيده از جنگل بود و رابين هود درجنگل شروود با حاكم ناتينگهام در جدال !